من تا این جوان را دیدم، دلم به حالش سوخت. سیمای خسته، رنگ و روی پریده و چشمان بیفروغش نشان میداد که ضربه روحی شدیدی را تحمل کرده است. او جوانی خوشهیکل و سالم بود با قدی نزدیک به یکصد و نود سانتیمتر، اما زیاد خوشقیافه به نظر نمیرسید. صورتی بشّاش و ککمکی، با گونههای برجسته و موهای قرمز برّاق داشت. گفت: ــ چه خبر شده مگان؟ چرا اینجا این طوری است؟ تو را به خدا بگو... من همین الآن شنیدم... بتی... و صدایش قطع شد. پوآرو یک صندلی جلو کشید و او روی آن نشست. بعد دوستم یک فلاسک کوچک از جیبش بیرون آورد، مقداری از محتویات آن را توی فنجانی که دم دستش روی کابینت آشپزخانه بود ریخت و گفت: ــ کمی از این را سر بکش، برایت خوب است. مرد جوان قبول کرد، آن را نوشید و کمی رنگ و رویش باز شد. بعد راستتر نشست. حرکاتش کاملاً آرام و عادی بود. دوباره رو به دختر کرد و پرسید: ــ آره؟ حقیقت دارد؟ بتی مُرده؟ او را کشتهاند؟
دسته بندی: ادبیات انگلیس
ناشر: هرمس - تاریخ نشر:
زبان: فارسی
حجم فایل : 1.49 مگابایت - تعداد صفحات : ۲۷۸ صفحه
شابک:
نیکی ها...
ما را در سایت نیکی ها دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : محمد کاظم مشهدی بازدید : 187 تاريخ : پنجشنبه 28 دی 1396 ساعت: 7:45