با گلوله آزادم کن: نمایشنامه

ساخت وبلاگ
لیلا: دیر نشه... خدایا دیر نشه... ساعت چنده؟... ماه اومده به آسمون... عاقد کجاست... خانواده عروس... خانواده داماد... خدایا دیر نشه... باید بپرسم... باید بپرسم همه اومدن... همه آماده ان...(در خود) از کی باید بپرسم؟... از کی باید بپرسم... الان کجای راهند؟... نکنه دیر بیان... شگون نداره... نه... اصلاً شگون نداره... وقت عروسی جابجا بشه... مهمون زود بیاد قدمش روی چشم... ولی دیر اومدن خوب نیست... نباید دیر اومد... دیر اومده، دیر نمی رسه، اصلا نمی رسه... خدایا... از کی باید بپرسم؟ لیلا با گام های بلند و تند به طرف منبع نور می رود که به نظر می رسد پرتواش را از نورافکنی در آن حوالی می گیرد. در کنار پنجره ی شکسته به بیرون خیره می شود. سپس شگفت زده و وامانده بر زمین می افتد و همزمان با چند نور کم فروغ صحنه روشن می شود؛ و در پی آن صدای انفجار، گلوله، عبور تانک و رفت و آمد سربازان فضا را می انبارد. اکنون صحنه را واضح تر از پیش می بینیم. زیرزمین خانه ای قدیمی است که آشکار است بیشتر به عنوان انبار وسایل فرسوده از آن سود می برده اند. چند انفجار پیاپی لیلا را وادار می کند از پنجره فاصله بگیرد و خود را در گوشه ای تاریک پنهان کند. لحظه ای بعد با فروکش صدای جنگ، لیلا از پناهگاه خود بیرون می آید و با گام هایی خسته ولی شتابان به گوشه ای می رود که به نظر می رسد، پیراهن عروس را در آنجا گذاشته که تمیز و امن بماند.


راهنمای خرید و مطالعه نسخه الکترونیک
نیکی ها...
ما را در سایت نیکی ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد کاظم مشهدی بازدید : 188 تاريخ : يکشنبه 24 دی 1396 ساعت: 19:00