کتاب دختران ساکت

ساخت وبلاگ

در انباری را محکم کشید و بست تا لاشۀ گوزن از دست شغال‌هایی که شب‌ها در آن نواحی پرسه می‌زدند، در امان باشد؛ او احساسی تحلیل برنده داشت که تا ساعت‌ها پس از تاریکی مشغول به کار خواهد بود. راث در آشپزخانه‌اش، در حالی که بقایای درد در عضله‌های پشتش باقی بود، دستانش را با صابون لاوا شست. آب کف آلود بر اثر خون گوزن، به رنگ صورتی درآمده بود. درون فریزر را به دنبال کیسۀ یخ گشت، اما یادش آمد آن را در کنار بسترش گذاشته بود، جایی که یخ آن داشت آب می‌شد. سپس بسته‌ای نخود فرنگی یخ زده بیرون آورد. یک شیشه حاوی داروی مسکن ویکودین از روی پیشخان قاپید، دو عدد قرص را با نیم بطری از نوشیدنی‌ای که از شب گذشته در لگن ظرفشویی بود، فرو داد، سپس به پیام صوتی لاروش گوش داد. «راث. لاروش هستم. به من زنگ بزن.»

ادامه...

نیکی ها...
ما را در سایت نیکی ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد کاظم مشهدی بازدید : 223 تاريخ : شنبه 22 دی 1397 ساعت: 4:11