دستیار

ساخت وبلاگ

درباره کتاب :

دستیار هم به‌نوبه‌ی خودش گفت «واقعاً معرکه است.» و همان‌طور که پشت میز نشسته بود، نیم‌چرخی زد و به آبی دوردست نگاه کرد. دریاچه آبیِ کم‌رنگ بود. در همین لحظه یک کشتی بخار داشت همراه با موسیقی خوش‌نوایی رد می‌شد. می‌شد تفاوت دستمال‌های به‌اهتزازدرآمده‌ای را دید که مسافرانِ در حال خوش‌گذرانی آن پایین توی هوا تکان‌تکان می‌دادند. دودِ کشتیِ بخار به عقب پرواز می‌کرد و هوا می‌مکید‌ش. کوه‌های آن‌طرف ساحل در مه غلیظی که روز زیبای به‌پایان‌رسیده بر دریاچه ریخته بود، به‌زحمت دیده می‌شد. بله، تمامی مناظر آن اطراف آبی بود، حتا این چمن نزدیک و آن قرمزی پشت‌بام‌ها هم آبی می‌زد. تنها زمزمه‌ای به گوش می‌رسید. انگار کُل هوا و تمام فضای مرئی به‌آرامی آواز می‌خواند. حتا پچ‌پچ و زمزمه هم به چشم و گوش آبی می‌آمد؛ کمابیش. قهوه هم مثل همیشه بسیار مزه می‌داد. یوزف فکر کرد «چرا وقتی این قهوه‌ی عجیب را می‌نوشم یاد خانه‌مان می‌افتم، یاد کودکی‌ام؟»


  • دسته بندی: ادبیات آلمان
  • ناشر: نشر چشمه - تاریخ نشر:
  • زبان: فارسی
  • حجم فایل : 1.56 مگابایت - تعداد صفحات : ۲۱۱ صفحه
  • شابک:
نیکی ها...
ما را در سایت نیکی ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد کاظم مشهدی بازدید : 128 تاريخ : چهارشنبه 4 بهمن 1396 ساعت: 0:35