کتاب لباس نو اثر ویرجینیا وولف، نویسندهی پرآوازهی قرن بیستم است. وولف در این داستان راوی حکایت فردی است که به یک مهمانی دعوت شده و تصور میکند که بهدلیل لباس و ظاهرش، هدف تمسخر سایر مهمانان قرار گرفته است و از این موضوع بهشدت رنجیدهخاطر میشود. دربارهی کتاب لباس نو ویرجینیا وولف (Virginia Woolf) در کتاب لباس نو (The New Dress)، تابلویی عجیب و مملو از جزئیاتی فوقالعاده دربارهی مهمانیها و شبنشینیهای کسالتآور دوران خود را در برابر ما قرار داده است؛ جایی که در آن، معیار ارزشگذاری افراد، به ظاهر، لباس و درآمد آنهاست. ویرجینیا وولف، نویسندهای خلاق و نوآور است. او را از پیشگامان جنبش مدرنیسم در ادبیات و شیوهی روایتگری جریان سیال ذهن میدانند. سبک نویسندگی نوین و خلاقانه، زنانگی، تمایلات جنسی و مرگ، مضامین اصلی داستانهای او را تشکیل میدهند. پرشهای زمانی، خطی نبودن سیر روایت و بههمریختگیهای زبانی، آثار او را به لحاظ ویژگیهای فنی برتر از بسیاری از نویسندگان قرار میدهد. وولف در تمام طول عمر خود با افسردگی شدید دستوپنجه نرم میکرد. همین افسردگی در نهایت منجر به خودکشی او شد. او از جامعهی خود ناامید بود و از جمعها دوری میکرد و شاید به همین سبب، با میبل وارینگِ داستان لباس نو، همزادپنداری میکند. ویرجینیا وولف در کتاب لباس نو، یک شب از زندگی میبل وارینگ را روایت میکند. میبل، به یک شبنشینی به میزبانی کلاریسا دالووی دعوت میشود. میبل اعتمادبهنفس چندانی ندارد و در محافل و جمعها، احساس ناامنی میکند. لباسی که او برای شرکت در این مهمانی انتخاب کرده و پوشیده است، اگرچه تمیز است و میبل، برای تهیه و پوشیدنِ آن، وسواس بسیاری به خرج داده است اما دیگر از مد افتاده محسو, ...ادامه مطلب
«ما عزاداریم و قبل از اون ممنوعالکار، عروسک خیمهشببازی شما نیستیم. فردای آزادی در آن میدان، یک حنجره آواز خواهیم شد.» این پاسخ مانی رهنما، خواننده ایرانی، به درخواست وزیر ارشاد جمهوری اسلامی از هنرمندان بود که خواهش کرده بود که بیایید کنسرت بگذارید. وقتی کفگیر حکومت به ته دیگ خورده، موسیقی و کنسرت را میخواهد آزاد و بدون محدودیت بگذارد. اما ملت ما خواسته بزرگتری دارند و برای رسیدن به یک ارزش والا که همانا آزادی است قیام کردهاند. با ۲۵ امتیاز و ۰ نظر فرستاده شده در بالاچه مسائل اجتماعیلینک مستقیم, ...ادامه مطلب
درباره کتاب : خوشیها یکدفعه سرریز شده توی خانه.مادربزرگ میگوید: نباید غافل بود!وسط اتاق چرخ میزنم و میرقصم.ـ خوشحالم مادربزرگ... خوشحال!مادربزرگ خنده میزند:ـ لپهات گل انداخته. شدی مثل دخترهای دشت.ـ آخه بشمار... ببین چند تا.میگوید: روز سفید آدم را سفیدرو میکند. با اطمینان پا روی زمین میگذارد. گوشت نو بالا میآورد، اما...از چرخیدن میایستم. اتاق دور سرم میچرخد.ـ اما چی؟!ـ عمرشان کوتاه است. زود میگذرند، تا پلک رو هم بگذاری.ـ راست میگویی مادربزرگ. چه زود غروب شد. پس چرا مامان اختر و بابا نمیآیند.ـ میآیند، صبر داشته باش!میگویم: حالا از یکیاش خبر نداری. قصهام تو روزنامه دیواری مدرسه چاپ شده. یعنی بچهها نوشتند. همه دورش جمع شده بودند و میخواندند. حیف که اسم روزنامهمان بد شده.مادربزرگ انگار گوشش به من نیست. دسته بندی: رمان ایرانی ناشر: انتشارات نیستان - تاریخ نشر: ۱۳۹۶/۱۰/۱۵ زبان: فارسی حجم فایل : 0.67 مگابایت - تعداد صفحات : ۱۸۰ صفحه شابک: 978-964-337-928-5 , ...ادامه مطلب